خداوند گدای سمج را دوست دارد ولی در خانه خودش، نه در خانه دیگران. ( آیت الله امجد)
نگران ام
شاید باد همه نامه ایت را برده که هیچ کدام به دستم نرسیده!
نکند باد خاطرمان از یادها زدوده که هیچ کس صدایمان را تا به حال نشنیده !
نه ! نه!
باد همیشه هم نامهربان نیست
اما چرا
چرا هیچ کس جوابم به ندایم پاسخی نمی د هد.
آهای من اینجام
تک افتاده میان تلاطم موج صخره ها و سنگ ها
من ام
من!
یکی مرا از این چاه ویل بیرون بکشد.
من دیگر خسته است .
من می خواهد این طناب را بگیرد و برود بالا
من می خواهد صدایش را همه بشنوند
می خواهد بخواند
می خواهد .....
أمر على جدار دیار لیلى
اقبّل ذا الجدارَ وذا الجدارا
وما حبّ الدِّیارِ شغفنَ قَلْبی
ولکنْ حبُّ من سَکَنَ الدِّیارا[1]
این شعر مولانا همان حس و حال شعر بالا را دارد:
همچو مجنون کاو سگی را می نواخت
بوسه اش می داد و پیشش می گداخت
بوالفضولی گفت کی مجنون خام
این چه شیداست اینکه می آری مدام
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندرا بنگر تو از چشمان من
کاین طلسم بسته مولا است این
پاسبان کوچه لیلا است این
گاهی چه اصرار بیهوده ایست ،
اثبات دوست داشتنمان
چرا که دوست ترمان دارند وقتی دوستشان نداریم . . .
همیشه خوب خداحافظی کنید!
گاهی همه چیز آنقدر سریع اتفاق میافتد
که فرصتی برای یک خداحافظی خوب پیدا نمیکنید !
گاهی جای بوسهای که هنگام خداحافظی نکردهاید،
تا ابد درد میکند...........
کسی که باورت داره ، همیشه یک قدم جلوتر از کسی یه که دوستت داره .
دوست داشتن تنها چیزیه که نوبتی نیست ، پس خارج از نوبت دوستت دارم
دلت به بزرگی دریا
و من
مردابم
پر از تلاطم سکوت
خدایا
به آرامش آسمانیت متصلم فرما
می ترسم
می ترسم
وقتی سر به سجده می گذارم
وقتی می خواهم آنی لب به تربت مهر بگذارم
می ترسم
آنی یاد تو
یاد مستی لبهای تو بیفتم
من از لبهایم می ترسم
آنها را پنهان می کنم زیر شال گردنم
می ترسم دیگر ی هوس بوییدنشان به سرش بزند
و عطر تو از لبان محو شود
من
می ترسم.
جان فدای آن که یادم میکند، یاد او هر لحظه شادم میکند،مهربانی های او شیرین شکر، با مرامش کیش و ماتم میکند.