دل می گوید :خاموش!
لب می بندم .
تق! قفل زدم بر این دهان!
همچو یک آتشفشان
سرد !
می سوزم از درد!
می جوشم از خشم!
ولی جرات فریاد ندارم!
تو بگو من چطور بگویم؟
به که بگویم ؟
در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی/
تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی/
گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلی /
صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی/
برایم کاری ندارد برآوردن هر آرزویی که برایتان خیلی است/ دعای افتتاح
.
.
.
من به شما نیازی ندارم ، فقط دوستتان دارم/ دعای ابوحمزه
.
.
.
در نعمت و سلامتی به یادم باش، در سختی و تنهایی به یادت خواهم بود./کتاب کلمه ا .
.
.
.
بنده من! اطاعتم کن تا از تو موجودی شبیه به خود بسازم ....
.
.
.
من هر چه را اراده کنم بی درنگ خواهد شد،کاری خواهم کرد که تو نیز اینگونه باشی/ کتاب الجواهر السنیه
.
.
.
بر من پشت کرده ای در حالی که اگر می دانستی چقدر دوستت دارم و چقدر چشم براه
آمدنت هستم بند بند وجودت از شدت شوق پاره می شد!/کلیات حدیث قدسی
.
.
.
و من همنشین توام ثانیه ای که در فکر منی./حدیث قدسی شیخ حر عاملی
.
.
.
کاش می دانستی که اگر وجبی به سوی من بیایی، به اندازه دو گام بلند به سویت نزدیک
می شوم و هرگاه دو گام بلند به سوی من برداری به قدر تاختن اسبی به سویت
خواهم شتافت./کتاب یک هزار گوهر علم
.
.
.
راستی کسی را می شناسی که در طوفان گرفتاری ها به من امید بسته باشد و امیدش را
قطع کرده باشم؟/کتاب اصول کافی
دلم را سر بریدند!
بدون خونریزی ،
بی آنکه دمی برمن مهلت آهی بدهند.
چشمهایم را به گل نشاندند
بی آنکه بر آن جرعه ای رحم آورند.
می سوزم و صبرمیکنم.
امروز 13/ بهمن /90
...
مثل همیشه مهره ی سفید تو هستی
و مهره ی سیاه من!
قدم به قدم پیش می آیی...
و من گوشه ی صفحه گرفتار می شوم.
دستت را که به سمت رخت می بری کیش...
می بازم ...
همه چیز را...
مات رخ تو می شوم...!!
عشق به خدا داشتن چه ثمره ای دارد؟
رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم :
یَقولُ اللّهُ عز و جل : إذا کانَ الغالِبُ عَلَى العَبدِ الاشتِغالَ بی جَعَلتُ بُغیَتَهُ ولَذَّتَهُ فی ذِکری ، فإذا جَعَلتُ بُغیَتَهُ ولَذَّتَهُ فی ذِکری عَشِقَنی وعَشِقتُهُ ، فإذا عَشِقَنی وعَشِقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فیما بَینی وبَینَهُ ،وصَیَّرتُ ذلکَ تَغالُبا علَیهِ ، لا یَسهو إذا سَها النّاسُ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم:
خداوند عز و جل مى فرماید : هرگاه اشتغالِ بـه مـن ، بر جان بنده غالب آید ، خواهش و لذّت او را در یاد خودم قرار دهم و چون خواهش و لذّتش را در یاد خودم قرار دهم عاشق من گردد و من نیز عاشق او . و چون عاشق یکدیگر شدیم پرده میان خود و او را بالا زنم و آن (مشاهده جلال و جمال خود) را بر جان او مسلّط گردانم ، به طورى که وقتى مردم دچار سهو و اشتباه مىشوند ، او دستخوش سهو نمى شود .
کنز العمّال : 1872 منتخب میزان الحکمة : 382
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است.
ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست.
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری .
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی.
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. ا
گر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد.
اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود.
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر،
بیشتر باید از خدا بترسی.
زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد.
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان،
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛
معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد.
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
اندوهی به بزگ یک بغض در گلو دارم.
اندوهی به وسعت دریا
اندوهی به پهنای..
نه برا ی خودم
برای بشر.
اندوه من از نبودن مهر است
نبودن عاطفه
از گمشدن عصاره عشق در این کره خاکی