أمر على جدار دیار لیلى
اقبّل ذا الجدارَ وذا الجدارا
وما حبّ الدِّیارِ شغفنَ قَلْبی
ولکنْ حبُّ من سَکَنَ الدِّیارا[1]
این شعر مولانا همان حس و حال شعر بالا را دارد:
همچو مجنون کاو سگی را می نواخت
بوسه اش می داد و پیشش می گداخت
بوالفضولی گفت کی مجنون خام
این چه شیداست اینکه می آری مدام
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندرا بنگر تو از چشمان من
کاین طلسم بسته مولا است این
پاسبان کوچه لیلا است این