به من چراغی بدهید تاشکل تاریکی را کشف کنم.
گذشته و آینده رادر یابم.
به من اکنون را بدهید تا لحظه را به ابدیت متصل کنم.
پرستوی مهاجر در بهار می آید و باز با شروع گرما به فصل خوشی در آینده سفر می کند .
برای پرستو همیشه بهار است.
فقط گنجشک نحیف قلب من است که مفهوم زمان را در می یابد.
سوز جدایی از بهار و له له بی قراری از دوری نسیم را می فهمد.