گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان سحر از جا برخواست.
#
چشمی که تو را د یده بود ای دلبر
پس چون نگرد به روی معشوق دگر
#
در خودم غلطم که من چه نامم
معشوقم و عاشقم کدامم؟
#
عشق چو کامل شود،معشوق و عاشق را زهم
می نشاید فرق کرد الا ز روی اعتبار
#
عاشق و معشوق و عشق هر سه بر ما یکی است
در دو جهان هست نیست جز یک دیگر مرا
#
این عاشقانهها نمیدانم از کدام افراد از یاد رفته و در خاک غنوده است.اما قطعا آنچنان آتش عشقی در دلشان شعله کشیده که هنوز شعله ور است.